نخل‌ها، ایستاده اما بی‌سر می‌میرند

ناصر بزرگمهر-مدیرمسئول

نخل‌ها، ایستاده اما بی‌سر می‌میرند

نمی‌دانم روز خوب، چه روزی است؟ اما می‌دانم که این روزها، روزهای خوبی نیست.فرهنگ سرزمین سبز ما بیمار است، اخلاق در حال احتضار است؛ در گوشه و کنار شهر این بیماری را به‌عینه می‌توان مشاهده کرد. مردمی خشمگین که با کمترین بهانه به‌هم می‌پرند؛ مردمی که بدون بهانه عصبی هستند، دعوا می‌کنند و فحش می‌دهند.مردمی که در برابر مرگ سر شده‌اند و نگاه عادی‌نگارانه پیدا کرده‌اند. مرگ عادی شده است. بیش از ۵۰۰ نفر در اعتراضات ماه‌های اخیر می‌میرند.بیش از ۸۰۰ نفر در تصادفات روزهای عید می‌میرند.بیش از چند هزار نفر در همین روزهای اول سال به علت کرونا، سکته، سرطان، پیری و هزاردرد بی‌درمان می‌میرند.شاید مرگ حق باشد، اما مرگ خودخواسته، مرگ دیگری است که عرف و شرع و علم و دانش هم آن را قبول ندارد.روانشناسی و جامعه‌شناسی تلاش می‌کند تا این باور را در انسان‌ها بشکند و بگوید که هیچ کوچه‌ای بن‌بست نیست.در انتهای هر جمله اگر نقطه‌ای است، سرخطی هم وجود دارد.مرگ کیومرث پوراحمد را نمی‌دانم چه بنامم؟کسی که به کودکان ما و خود ما با ده‌ها اثر هنری امید و اخلاق تزریق می‌کرد، مگر می‌تواند خودکشی کند؟

من با برادران پوراحمد، چند دهه است که آشنا هستم. منوچهر و جمشید را در تئائر بیشتر می‌دیدم. منوچهر سال‌هاست که از این جهان رخت بربسته است. کیومرث را هم از کانون پرورش فکری قبل از انقلاب می‌شناختم. در سال‌‌های اخیر، او را یک بار در شعبه بانک سامان دیدم و همراه خود، پیش مدیران ارشد بانک بردم و معرفی کردم و عکس‌هایی به یادگار با آنها گرفت که عکس را خودم از آنها گرفتم. فکر می‌کنم بار آخر هم در محله کرته پاریس همدیگر را دیدیم و گپ‌وگفت کوتاهی زدیم و از همون وعده‌های همیشگی به همدیگر دادیم و رفتیم.قصه‌های مجید اثر ارزشمند مرادی‌کرمانی با خلاقیت پوراحمد بود که درخشید، وگرنه مثل صدها کتاب قصه کودکان با تیراژی اندک هنوز در کتابخانه‌ها خاک می‌خورد. کسی که «مجید» را برای کودکان ما خلق کرد و با «اتوبوس شب» ما را به جنگ برد و با «خواهران غریب»، در شب یلدای او گریستیم، چطور می‌تواند در«۵۰ قدم آخر» بگوید کفش‌هایم کو؟ می‌گویند پوراحمد در ستایش شاملو گفته بود: «چقدر خوشبخت بودیم نسل ما که در هوایی نفس کشیدیم که شاملو در آن بود.»

ما و فرزندان ما هم چقدر خوشبخت بودیم که در هوایی نفس کشیدیم که فیلمسازانی چون او در آن نفس کشیدند و شیرینی دیالوگ‌ها و بازی‌های بی‌بی و مجید هنوز در ذهن‌مان مزه‌مزه می‌شود.نمی‌دانم مرگ در خانه پوراحمد چه می‌کرد؟ آیا مرگ خودخواسته واکنشی در برابر همان فرهنگ روبه اضمحلال است یا اخلاقی که در جامعه سقوط کرده یا دوری از مسائل اقتصادی است یا روی گرداندن از سیاستی که آینده نامعلوم آن پیش روی ماست. نمی‌دانم چرا اسطوره‌ها و نویسندگان و شعرا و هنرمندان در برابر زندگی کم می‌آورند؟آیا حساسیت بیشتر آنها، زنده بودن را سخت‌تر می‌کند؟

ارنست ‌همینگوی، ویرجیناوولف، ونسان ونگوگ، مایاکوفسکی و حتی زیگمویند فروید، روانشناس و دهها چهره سیاسی تا پهلوان خودمان تختی و نویسندگانی چون صادق هدایت، غلامحسین ساعدی، اسلام کاظمیه، غزاله علیزاده و نام‌های دیگری که حضور ذهن ندارم و با مرگ طبیعی نمردند، همه مرا در برابر این سوال بی‌پاسخ قرار می‌دهد؛ چرا؟ می‌گویند از مهم‌ترین دلایل خودکشی، درماندگی است؛ پاسخ نگرفتن درست از دنیای دوروبر و عدم احساس خوشبختی و رسیدن به حالت شوربختی است. می‌گویند خودکشی نتیجه رسیدن به حالت عدم تعادل نیست، بلکه فرد در این مرحله با منطق خود به متعادل‌ترین حالت روحی خود می‌رسد که حاضر است از جان شریف خود بگذرد. عده بسیاری از کسانی که دست به خودکشی می‌زنند از هوش، سواد، دانش و قدرت تحلیل خوبی برخوردارند و مرگ آنها، حامل پیامی است که مخاطب را برای همیشه با خود درگیر می‌سازد.عکس تلخ مرگ پوراحمد، خبر از حلق‌آویز کردن و خودکشی ندارد. این یک چرت زدن ایستاده در آرامش است. تکیه بردست و دیوار، او یک پا را بر شوفاژ خم کرده و بر پایی دیگر استوار ایستاده است. نخل‌ها، ایستاده، اما بی‌سر می‌میرند و کیومرث پوراحمد با سر به خواب رفته است.

ارسال نظر